سفارش تبلیغ
صبا ویژن

dARk ARt

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 17

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 17

فردا صبح هری با صدای تق بلندی از خواب بیدار شد و قیافه دابی را در حالی که صبحانه کاملی در سینی برای هری حمل میکرد روی تختش دید.فورا گفت:دابی تو اینجا چیکار میکنی؟این چه وضع وارد شدن به اتاقه؟
دابی که گویا اگر هری به او فحش میداد هم ناراحت نمی شد با همان لبخند ابلهانه اش گفت:دابی برای هری پاتر صبحانه آورده الان هم سریع میره.اگه چیزی کم بود دابی براتون آماده میکنه.
وبا همان لبخندش تعظیمی کرد و غیب شد.هری بلند شد و به صبحانه اش نگاهی انداخت.واقعا کامل بود.او حاضر بود هر روز همینطور بیدار شود ولی چنین صبحانه ای داشته باشد.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 15

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 15

دامبلدور گفت:از این طرف هری باید سریعتر برگردیم شاید بقیه توی درد سر افتاده باشند.هری بلند شد و پشت سر جینی از اتاق خارج شد.آنها از راهروی بلندی که عکسهای زیادی داشت رد شدند و به سمتی که آبرفورث و بقیه رفته بودند حرکت کردند.اینجا محل زندگی پاترها بود. هال بزرگی داشت،دو در که به اتاق ها می خورد و پله هایی که به طبقه بالا میرفتند نیز در اتاق بودند. دامبلدور ابتدا به سراغ اتاقها رفت.در اتاق اول که متعلق به پدر و مادر هری بود، کسی نبود.در اتاق دوم نیز همین طور تنها گهواره هری که اطرافش سیاه شده بود در آن اتاق بود.دامبلدور سراسیمه به طبقه بالا رفت.در آنجا نیز چند در بود.یکی به دستشویی می خورد.در دیگر اتاق ساکتی بود که از بقیه اتاقها بزرگتر بود.دامبلدور قاطعانه وارد اتاق شد.آبرفورث در گوشه اتاق دستهایش را بالا گرفته بود و چوبش در دستانش نبود.در این لحظه جینی و هری نیز وارد اتاق شده بودند.ناگهان صدایی از گوشه اتاق آمد همه به آن سمت برگشتند.هرمیون در حالی که رون را جلوی خودش گرفته بود و چوبش روی شقیقه او بود با نگاهی شیطانی همه را زیر نظر داشت.سپس با صدایی پوچ و خالی گفت:سلام پاتر.چطوری؟تو چطوری آلبوس پیر؟!هنوزم به نظرت من ضعیفم؟یا طلسمهام ضعیفه؟باید بدونی حالا قویتر هم شدم.درسته که امروز کمی از کارام رو خراب کردی و یکی از جاودانه سازها رو از بین بردی ولی بدون که دیگه من قدرت دو جاودانه ساز رو در بدنم دارم.آلبوس دامبلدور من روزی رو میبینم که تو به من تعظیم میکنی.
دامبلدور گفت:امکان نداره.نمیشه دو جاودانه ساز با هم در بدن یک نفر باشه.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 16

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 16

وقتی هری به هاگوارتز آپارات کرد از شدت گرسنگی آرزو می کرد که پیش خانم ویزلی باشد. اما این موقع برای او که تمام روز لب به آب و غذا نزده بود چیزی در هاگوارتز پیدا نمیشد. احساس میکرد اگر فکری به حال شکمش نکند خواهد مرد.در همین حال بود که فهمید باید چه کار کند.پس بعد از چند دقیقه رو به روی دری مخفی بود که نقاشی میوه هایی روی آن بود.بعد از وارد شدن به سمت یکی از جنهای خانگی درون آشپزخانه رفت و گفت:سلام میشه یک مقدار غذا به من بدید؟
جن خانگی که از ظاهر شدن ناگهانی هری در آنجا متعجب شده بود تعظیمی کرد و به سمت اجاق رفت.هری هم شروع کرد به گشتن دنبال دابی.ولی مثل اینکه دابی آنجا نبود. در عوض وینکی را به سرعت در حال کار کردن یافت.در همین لحظه جن خانگی غذای هری را برای او آورد و تعظیمی کرد و رفت.هری غذایش را خورد اما هنوز خبری از دابی نبود.خواست از آنجا برود که در باز شد و دابی با همان ظاهر قبلی وارد شد.تنها فرقی که کرده بود این بود که خیلی غمگین تر شده بود.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 14

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 14

هری نمیدانست باید چکار کند اما باید خونسردی خودش را حفظ می کرد.افکار مختلفی به ذهن هری هجوم میاوردند.ناگهان هری احساس کرد زمین زیر پایش می لرزد و بعد زمین مانند غاری دهان باز کرد و هری با سرعت زیادی به داخل کشیده شد.پس از چند لحظه که احساس بد آپارات کردن را به همراه داشت.هری روی زمین سفت و سنگی افتاد ولی وقتی برای هدر دادن نداشت پس به سرعت بلند شد و توانست دامبلدور را بالای سرش تشخیص دهد.کمی آنطرف تر جینی با ظاهری پریشان ایستاده بود و وقتی متوجه حضور هری شد به سرعت در آغوش او پرید.دامبلدور گفت:اهههم...جینی الان کارهای مهمتری داریم.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 13

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 13

هری به زمین خورد و وقتی بلند شد خود را در یک کوچه بن بست دید.خانه ها روستایی بودند.شهر توسط کوههای کوتاه و بلندی محاصره شده بود.دامبلدور به بقیه نگاه کرد و گفت:از این طرف.در ضمن خانم ویزلی فکر کنم دیگه باید چوبتان را در بیارید.
جینی که انگار داشت تا آنموقع فیلم سینمایی نگاه می کرد و حالا سرخ شده بود چوبش را در آورد و دنبال رون به راه افتاد.آنها داشتند به سمت خانه ای میرفتند که هری را به یاد بارو می انداخت با این تفاوت که خیلی خرابتر و کمی کوچکتر از آن جا بود.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 12

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 12

تا چند هفته بعد هری مشکلی نداشت. البته خودش متوجه می شد که ارتباطش با دوستان نزدیکش خشکتر و ضعیفتر شده است ولی چاره ای نداشت باید آنها را از خودش دور می کرد.در این مدت دو طلسم دیگر را از دامبلدور یاد گرفته بود.سال سومی ها هنوز با بوگارتها مشکل داشتند و فقط تعداد معدودی از آنها توانسته بودند یک حاله ضعیف را به عنوان پاترونوس تشکیل بدهند.سال چهارمی ها هم هنوز کمی در درست کردن یک سپر دفاعی خوب مشکل داشتند.سال پنجمی ها تازه میتوانستند طلسم پاترونوس را انجام بدهند.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 11

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 11

 وقتی هری وارد شد دامبلدور پشت میزی که در اتاق بود نشسته بود و حالت عجیبی به خودش گرفته بود مثل اینکه میخواست همان موقع کشف بزرگی را به همه اعلام کند.وقتی هری وارد شد گفت:سلام هری،واقعا عجیبه مگه نه؟یادم میاد یک بار دو طلسم ایمپدیینتا و کروشیو با هم به بوتیربای پیر خورد.مهم نیست ما بریم سراغ کار خودمون.هری من یک حدسهایی در مورد ر.آ.ب میزنم.خب خیلی ها میتونن مخفف اسمشون چنین چیزی باشه ولی از همه ریگولاس بلک برادرسریوس اسمش به این اسم نزدیکتره.یک نفر دیگه هست که اسمش رینوس آمینندو بیداکوس هست.الان هنوز تو انگلیسه.ولی یکمی پیره.مثل من!و البته مثل من هم قدرت های جادویی زیادی داره.از اعضای محفل هم بود.من فکر کنم خودش بوده.حالا بهتره بریم سراغ کلاس خودمون اگه میخوای چیزی بدونی بپرس.
هری که تا حالا چیزی نگفته بود گفت:خب اصلا توی این کلاس چیکار میکنیم؟
دامبلدور گفت:چند ورد خوب و چند نکته جالب و از این جور چیزا برای شکست دادن ولدمورت.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 10

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 10

بعد از اینکه به مدرسه رسیدند(وقتی که بچه ها سر کلاس بودند)مکگوناگال را در سالن اصلی پیدا کردند و هری مجبور شد همه چیز را در دفتر مدیر برای او شرح دهد.مکگوناگال واقعا ذوق زده شده بود.بعد با صدای هیجان زده ای گفت:هری تو یک لحظه اینج باش تا من اینها را به وزارتخونه ببرم.و بعد از آن از اجاقی که در اتاقش بود خارج شد.بعد از مدتی مکگوناگال با اسکریمژور برگشت.اسکریمژور که به هری زل زده بود گویا چنین کاری را از او بعید میدانست گفت:آقای پاتر مثل اینکه شما با مرگخوارها برخوردی داشتید.
هری در حالی که سعی میکرد مودب باشد گفت:درسته جناب وزیر.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 9

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 9

روز بعد هری با کلاس چهارمی ها درس داشت.بهترین کاری که میتوانست بکند این بود که آنها را با طلسمهای نابخشودنی آشنا کند.و طریقه تشکیل سپر محافظ را به آنها بیاموزد.از روز اول به بعد اسلیترینی ها آرام تر شده بودند و به عبارتی از هری حساب میبردند.حالا هری کمی علت رفتار ولدمورت را درک میکرد.
فردا کار هری سختتر بود.باید به سال پنجمی ها که تا حالا حتما میتوانستند طلسم پاترونوس را(هرچند نصفه و نیمه)انجام دهند،روش پیغام فرستادن را با آنها یاد میداد که این را از خود دامبلدور در یکی از روزهای اقامتش در گریمولد یاد گرفته بود.البته هنوز خیلی ها هم با پاترونوس مشکل داشتند که باید مشکلشان حل میشد.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 8

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 8

بعد از مراسم رون،هرمیون و جینی پیش هری آمدند.رون گفت:خب رفیق حالا ببینم چیکار میکنی.
هری ادای مکگوناگال را در آورد و گفت:آقای ویزلی من پرفسور پاتر هستم نه رفیق.
هر سه خندیدند.هری گفت:خب با شما پنجشنبه ها کلاس دارم با جینی هم چهار شنبه ها چطوره؟خوبه؟
جینی گفت:آره از این بهتر نمیشه. چهارشنبه ها بهترین روزه برای ما، اول با هاگرید بعد با مکگوناگال بعد هم با تو. دیگه از این بهتر نمیشه.

ادامه داستان...