سفارش تبلیغ
صبا ویژن

dARk ARt

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 27

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 27

صبح روز بعد هری با روحیه بهتری بیدار شد. صدای فاوکس و هدویگ که دیشب توسط خانم ویزلی به آن اتاق انتقال دادا شده بود ، در اتاق می پیچید. هری بلند شد و به سمت آنها لبخندی زد و گفت:
هی چه خبرتونه؟
هدویگ هویی از شادی کشید و فاوکس کاملا ساکت شد. هری پایین رفت و وقتی نگاه عجیب خانم ویزلی را دید باز هم خندید. رون و هرمیون هم همراه با جینی دیشب به گریمولد آمده بودند. رون پرسید:
سلام هری....اهه... تو چت شده؟ شنیدیم دیشب خیلی ناراحت بودی اما حالا...
هری در حالی که هنوز لبخندی روی لبش بود گفت:
خب من دوست دارم همونطور که دامبلدور میخواد باشم. خودش اینو خواسته. یه نامه برام گذاشته بود....

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 26

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 26

دامبلدور روی زمین افتاده بود و هری نمیدانست چه کاری باید انجام دهد. کم کم خودش را بازیافت. دامبلدور داشت چیزی زا آرام زمزمه می کرد. هری سرش را نزدیک برد. دامبلدور با صدای ضعیفی گفت: لازم نیست سعی... کنی منو نجات... بدی. هیچ راه فراری نیست...
هری در حالی که قطرات اشک را روی گونه اش حس میکرد گفت:
چرا؟ چرا بهش اعتماد کردی؟ من که بهت گفته بودم.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 25

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 25

با اینکه صبح بود ولی هنوز هوا تاریک بود.تقریبا تمام اعضای محفل در گریمولد جمع شده بودند. مکگوناگال با نگرانی پرسید: آلبوس نمیشه یکی از ما هم با شما بیاد؟ آخه کجا می خواید برید؟
دامبلدور گفت: نه. متأسفم ولی این فقط بین من و هریه. جایی که می خوایم بریم هم باید بین خودمون باشه.
چیزی که برای هری عجیب بود این بود که دامبلدور لحنی پدرانه داشت و گویا داشت چیزی را از دست می داد. هری در اتاق با رون و هرمیون و جینی مانده بود. رون گفت: اگه وقت کردید حتما به کنار رود نیلی هم برید ما که رفتیم خیلی قشنگ بود.
هرمیون گفت: رونالد! احمق نباش! اونا که برای تفریح نمی رن.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 24

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 24

فردای آن روز هری در حالی که همه خبرنگاران پشت سرش راه می افتادند. به وزارت رفت و یکراست به سمت سالن کنفرانس حرکت کرد ( مد آی مودی او را هدایت می کرد).
چند تن از بزرگان و کله گنده ها دور میزی نقره ای نشسته بودند. از سقف بیش از پنجاه لوستر بزرگ آویزان بود. حدود پنج خبرنگار هم وارد اتاق شدند و از افتخار به خود می بالیدند. در بین افراد دور میز هری چند نفر از جمله کورنلیوس فاج ، دولوروس آمبریج ، پرسی ویزلی و دالویش( محافظ شخص وزیر که اسکریم ژور معمولا از او استفاده نمی کرد) را شناخت. از بعضی نگاهها به راحتی میتوانست بفهمد که ، از اینکه پسری هفده ساله برای آن ها صحبت میکرد ناراحت شده بودند. بالاخره هری نگاهی به کل جمعیت کرد و گفت: آقایون و خانم ها خوش آمدید. ابتدا به همه مرگ وزیر جادگری رو تسلیت میگم. از اونجایی که همه میدونید ما برای چی اینجا جمع شدیم مستقیما میرم سر بحث اصلی...
دولوروس امبریج با لحن بدی حرف هری را قطع کرد و گفت: و من که نمیدونم چی؟

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 23

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 23

دامبلدور آغاز کرد: سالها پیش قبل از اینکه تو به دنیا بیای یا حتی لرد ولدمورتی وجود داشته باشه وقتی پدر و مادرت در هاگوارتز تحصیل می کردن ، پسر بلوند مرموزی در گروه اسلیترین بود که الان یکی از بهترین مرگخواران ولدمورته. این پسر همیشه با پدر تو سر ناسازگاری داشت همون طور که پسرش دراکو با تو داشت. لوسیوس مالفوی از پسرش نامردتر بود ، اون هیچ وقت درست رفتار نمی کرد و همیشه از پشت خنجر می زد. برای همین بود که همیشه یواشکی برای پدرت دردسر درست می کرد. در عوض پدر تو همه چیز رو از چشم سوروس می دید. مالفوی وقتی درسش رو تموم کرد مستقیما به ولدمورت پیوست.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 22

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 22

مدت کوتاهی به همین منوال گذشت. عاقبت هری به آرامی گفت: متأسفم نمی خواستم فضولی کنم.
و سپس منتظر تأثیر حرفش در حالت دامبلدور شد. دامبلدور گفت: میدونم که خیلی کنجکاوی ولی این باعث نمیشه به اموال و خاطرات خصوصی من تجاوز کنی. در این مورد می بخشمت هری چون به هر حال ، دیر یا زود تو باید از این مسأله اطلاع پیدا می کردی.
بار دیگر اشک در چشمان دامبلدور جمع گشت: سوروس خودش اینطور خواست. فکر کنم خودت همه چیزو فهمیده باشی.
هری که کمی خیالش راحت شده بود گفت: فقط منظور پرفسور اسنیپ رو از کلمه همسرم نفهمیدم.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 21

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 21

وقتی هری از خواب بیدار شد احساس سنگینی و خستگی بی اندازه ای می کرد. ساعت حدود دوازده نیمه شب بود. دامبلدور از درون نقطه تاریکی از اتاق به سمت او آمد و گفت: خب حالا دیگه قدرت ذهنی و تمرکز بالای خواهی داشت.
حرف های دامبلدور با وجود خستگی هری خیلی سریعتر از سرعت معمول در ذهن او تحلیل شدند. هری نیز خودش تعجب کرده بود. دامبلدور گفت: میدونم چه احساسی می کنی ولی طبیعیه. حالا در زندگی روزمره هم راحت هستی.
هری تازه دلیل قدرت ذهنی قوی دامبلدور را می فهمید. وقتی هری روی صندلی نشست دامبلدور ادامه داد: الان وقت مناسبی برای ادامه درس نیست باید بری به هاگوارتز واستراحت کنی. فردا هم میتونی سر کلاسها نری چون من ریموس رو میفرستم تا به جای تو درس بده. ولی بذار یه پیش زمینه ای از جادوی پیشرفته بهت بگم. برای این جادو باید طلسمی رو که میخوای انجام بدی در ذهنت مجسم کنی. در اصل طلسم اونجا ساخته میشه. سپس با تمرکز زیاد اون رو از ذهنت به دستات منتقل کنی و از اونجا بفرستیش بیرون. البته میشه طلسمو از جاهای دیگه بدن هم خارج کرد ولی راحتترین قسمت دسته.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20

هری آن روز را به همراه دامبلدور به تمرین طلسمهای مختلف پرداخت ، سرانجام دامبلدور نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به هری گفت که او استعداد بالای دارد و میتواند از آبرفورث نیز موفق تر باشد.دامبلدور گفت: هری این واقعا عجیبه که معلم های هاگوارتز به تو توجه خیلی زیادی نکردن من میتونم در تو استعداد و قدرت جادویی فراوانی ببینم. چطور حتی خودم چنین چیزی رو متوجه نشدم؟!
هری گفت: نمیدونم پرفسور.
دامبلدور گفت: ولی من یه حدسهایی می زنم فکر کنم این به نیروی عشقت ربط داره.
هری گفت: نیروی عشق؟ ها... اون قدرت مخفی رو میگید!

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 19

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 19

وقتی هری به هوش آمد و به اطرافش نگاه کرد.مکگوناگال ، جینی ، رون و هرمیون را در کنار خودش دید.مکگوناگال قبل از اینکه هری دهانش را باز کند گفت: عالی بود پرفسور پاتر باید بگم واقعا فراتر از انتظار کار کردید.
هری که تازه همه چیز یادش آمده بود گفت: اوه البته... ولی این یعنی این که من شکست خوردم؟
هرمیون در حالی که زیر چشمی به مکگوناگال نگاه می کرد گفت: آره دیگه پس چی؟... اما همونطور که پرفسور گفتن خیلی کارت عالی بود.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 18

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 18

روزهای پی در پی می گذشت ولی اتفاق خاصی نیفتاده بود. تنها چیز نسبتا مهمی که قرار بود اتفاق بیفتد دوئل رون با مالفوی بود و بعد از هم به پیشنهاد مکگوناگال دوئلی بین معلم ها.
نبرد رون و مالفوی آخرین مسابقه دور ابتدایی بود و بعد از آن قرار بود برنده های این مسابقات با هم دوئل کنند.رون به محوطه خالی که برای دوئل آماده شده بود رفت. مالفوی از طرف دیگر داشت با تنفر به او نگاه می کرد.اسلاگهورن وقتی دید که هیچکدام تعظیم نمی کنند سوتش را به صدا در آورد. در یک چشم به هم زدن هر کدام به سمتی شیرجه رفتند و چند طلسم مختلف را پشت سر هم به سمت دیگری فرستادند. یکی از طلسمهای رون باعث شد دیوار سیاه شود و طلسم مالفوی باعث شد روی دیوار ترک کوچکی ایجاد شود. بعد از ده دقیقه دوئل که بیشتر شامل جاخالی دادن بود .رون یک طلسم بی صدا به سمت مالفویی که با پرندگانی که دور سرش میچرخیدند و گاهی هم نوکی به او میزدند مشغول بود (رون این طلسم را از هرمیون یاد گرفته بود) ، فرستاد و طلسم خطا نرفت مستقیما به شکم مالفوی خورد و او را از پا آویزان کرد. رون بالاخره این مسابقه را برده بود.آن شب در خوابگاه گریفیندور غوغایی بود و هری باید حسرت رفتن به آنجا را میکشید.ولی شور عجیبی در دلش بود که به خاطر دوئل فردا بین معلم های بود.

ادامه داستان...