فصل دوم_ ماریتا می داند
مارتین در مورد گوسفندان و گرگ چیزی نگفت. فقط از آن دو نفر خواست که مزاحم او نشوند. مالکوم و ماروین هم که می دانستند مارتین چه اخلاقیاتی دارد به پر و پای او نپیچیدند. چون گرسنه بودند به سمت خانه به راه افتادند. در راه به آنچه اتفاق افتاده بود می اندیشیدند. به زن مو قرمز که ورونیکا نام داشت، به زوسیا که باید می شناختند ولی حتی اسم او را نشنیده بودند، به اینکه چرا مارتین از آن دو خواسته بود که به پر و پایش نپیچند و ... .ادامه مطلب...