سفارش تبلیغ
صبا ویژن

dARk ARt

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 36-2 پایانی

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 36-2 پایانی

دامبلدور در حالی که ریش بلند و سفیدش را با دستش مرتب می کرد و احمقانه لبخند می زد گفت:
اومدم که تمومش کنم. همه چیز رو. خوشحال باش هری پاتر. تنها کسی که جهان بهش توجه داره.
افکاری در ذهن هری در جریان بود. گرچه دیدن دوباره دامبلدور قدرت تفکر او را برای چند ثانیه فلج کرده بود اما این فکرها باعث می شدند که هری در ذهنش دچار مشکل شود:
_:نه نه این امکان نداره. اینطوری نمیشه.
_:آروم باش پسر. به خودت مسلط باش. اون این کارو کرده. در غیر این صورت چه اتفاقی افتاده.
_:نمی دونم. هرچیزی امکان داره به غیر از این.
_:کاملا برعکس درست فکر کن. منطقی باش. اون به همه کلک زده. نمی بینی چی میگه؟
_:اما...
_:اینجوری درسته. اون در راس قرار داره. رئیس ولدمورت. همه نقشه ها زیر سر اون بوده. پدر و مادرت رو کشته. سیریوس ، هاگرید ، خیلی های دیگه. الان میخواد تو رو بکشه و بعد از تو هم بقیه رو می کشه. وگرنه چطور زنده است.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 36-1 پایانی

علمی ,     نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 36-1 پایانی

 

 

در اتاق را پشت سرش بست اما سعی نکرد آن را قفل کند. تا جایی که یادش می آمد این اتاق فقط به روی خودش باز میشد و طبق گفته دامبلدور وقتی که زمانش رسیده باشد.
برگشت و یک نظر دیگر به اتاق اسرارآمیز نگاه کرد. اتاقی که خیلی به آن فکر میکرد. وسایل زیادی در اتاق نبود. یک میز و صندلی چوبی با چند کشو و دو چراغ به سبک ماگلی که از سقف آویزان بودند.
هنوز منشا آن نورهای قرمز که تا عمق وجودش نفوذ می کردند را پیدا نکرده بود. چندان علاقه ای هم به این کار نشان نمی داد. با زحمت و تحمل درد پایش روی صندلی ، پشت میز نشست. روی میز دستی کشید. حتی گرد و غبار هم نداشت.
میز دارای دو کشو بود. مطمئنا چیزی که در این کشوها بود ، به هری نیز مربوط میشد. پس مانعی برای باز کردن کشوها ندید. اولی را باز کرد. کشو در هنگام بیرون آمدن سر و صدای زیادی تولید نمود.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 35

علمی ,     نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 35

 

چشمانش در چشمن ولدمورت قفل شده بودند. احساس خستگی زیادی می کرد. با وجود اینکه از قدرت های جدیدش بهره می برد اما میدانست در مقابل ولدمورت شانس چندانی نداشت. در ضمن یکی از جاودانه ساز ها را هم از بین نبرده برد. در همین افکار بود که متوجه موضوع خوشحال کننده ای شد.
سعی کرد تعداد روح های ولدمورت و بلاهایی که سرشان آمد را به خاطر بیاورد:
یکی را در دوران نوزادی نابود کرده بود.
دومی کتابی بود که در سال دوم از بین برد.
سومی انگشتری بود که دامبلدور نابود کرد.
چهارمی گردنبند اسلایترین بود که با دامبلدور نابود کردند.
پنجمی جام هافلپاف بود که برادر سیریوس از بین برده بود.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 34

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 34

در چشمان هری چیزی وجود داشت که ولدمورت از نگاه کردن به آن طفره می رفت. نیروی عشق.
هری می دانست جادوگری مثل ورمتیل اگر به کسی مدیون شود ، بعدا جبران خواهد کرد. ولی جبران این مساله با قربانی کردن خودش ، کمی زیاده روی بود.
هری احساس میکرد میلیون ها چشم او را می بینند. دنیا در دایره ای به شعاع پنج متر که هری و ولدموت در آن قرار داشتند ، خلاصه می شد.
آنها برای چند ثانیه حول یک محور می چرخیدند. و به یکدیگر خیره شده بودند.
سرانجام ولدمورت این روند را تغییر داد و ایستاد:
خب.... پاتر. نمی خوای که تا صبح بچرخی؟! بهتره بریم یه جای بهتر که بهتر بشه توش مبارزه کرد. اوووم... صبر کن فکر کنم؟! آها... سازمان اسرار چطوره؟
هری یک لحظه فکر کرده بود که ولدمورت می خواهد او را به هرم راسکارتیما در مصر ببرد و از این فکر تنش لرزید. سازمان اسرار نسبتا بهتر بود.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 33

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 33

 

 

نه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏ه‏‏ه!
هری حس کرد این فریاد از گلوی خودش برخاسته ولی وقتی آقای ویزلی را دید که به سمت ولدمورت می دوید و طلسم می فرستاد ، همه چیز را فهمید. دیر عکس العمل نشان داد و آقای ویزلی توانست با مرگ خودش نزدیک تر شود! او از انواع طلسمها( از جمله طلسمهای نابخشودنی ) استفاده می کرد. دو ، سه نفری از مرگخوارها را هم زده بود. اما هدفش ولدمورت بود که به راحتی تمام طلسمها را دفع می کرد.

 

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 32

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 32

جوان تر ها به اطراف می دویدند تا جایی برای پناه گرفتن پیدا کنند. گویا طوفان در راه بود. کسانی مانند مودی و مکگوناگال که تجربه بیشتری داشتند اصلا هول نشدند و سر جایشان ایستادند ، تا دستورات رئیس محفل ققنوس را بشنوند. هری جلو تر رفت و داد زد:
صبر کنید! بیاید اینجا! نباید بترسید.همه جمع بشید اینجا.باید آماده باشیم.
همه کسانی که داشتند به اطراف میرفتند ، با تعجب به هری خیره شدند اما کم کم همه دورش حلقه زدند.
لوپین که هنوز کنار هری راه می رفت ، در گوشش گفت:
حالا باید نقشه ات رو بگی.
هری برگشت و با تعجب گفت:
کدوم نقشه؟ من که نقشه ای نکشیده بودم.
لوپین با خونسردی تمام گفت:
پس الان بکش!

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی فصل 31

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی فصل 31

هری باورش نمی شد. شاید بلاتریکس مرگخوار بود و خیلی هم خشن اما هری فکر نمی کرد که بتواند نزدیکترین فرد به خودش را بکشد. قضیه سیریوس فرق میکرد چون او چندان رابطه خوبی با بلاتریکس نداشت ولی نارسیسا....!
باید کاری میکرد. نگاهی به تانکس و بقیه انداخت. آنها هم دست کمی از او نداشتند. از فرصت استفاده کرد و سریع بلند شد. بلاتریکس کمی هول شده بود ولی سریع به خودش آمد.
هری بر خلاف میل باطنی که داشت ، نمیتوانست او را بکشد:
دیمینتو میبور.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 30

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 30

وقتی چشمانش را باز کرد ، خودش را در کنار خانواده ویزلی و جلوی دروازه های بانک گرینگوتز یافت. البته چند اورور نیز برای مراقبت از آقای ویزلی آمده بودند که همه ردا های سیاه یکدستی پوشیده بودند. خانم ویزلی جلوتر از همه راه افتاد و گفت:
از این طرف.
آنها به طرف دری میرفتند که آنقدر کوچک بود که هری تا به حال آن را ندیده بود. در به ساختمان خیلی کوچکی تعلق داشت که به بانک چسبیده بود. شاید ساختمان در برابر بانک گرینگوتز ریز به نظر میرسید ولی در کل به اندازه نصف بارو بود.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی فصل - 29

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی فصل - 29

بر خلاف انتظارش در اتاق دامبلدور بود. رو به رویش فاوکس در تاریکی نشسته بود. صدای دامبلدور که از پشت سرش می آمد باعث شد هری برگردد و به او که مستقیما به هری زل زده بود نگاه کند. دامبلدور پشت میزش نشته بود:
سلام هری.
این خاطره رو برای این ساختم که بقیه خاطرات رو بهت معرفی کنم.
هری روی صندلی نشست ولی دامبلدور همچنان با نگاهش او را دنبال میکرد.
دامبلدور ادامه داد:
خاطراتی که برات گذاشتم بیشتر جنبه سرگرمی دارن. فکر کردم از اینا خوشت میاد. گاهی وقتها تفریح خیلی خوبه. اکثر خاطرات در مورد جوانی و نوجوانی منه ولی آخری که از همه جالب تره رو باید خودت ببینی. وقتی خاطره ای تمام بشه خود به خود از اون خارج میشی. بیشتر از این منتظرت نمی ذارم. برو بچگی منو ببین. راستی من تا به حال کسی رو از دوران کودکی و جوانی خودم با خبر نکردم. وقتی ببینی خیی تعجب میکنی.

ادامه داستان...

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 28

    نظر

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 28

هری خودش نمیدانست که چرا این کار را کرده شاید در وجودش میل به ازدواج سریعتر با جینی داشت ولی از طرفی میدانست که هم سن آن دو برای این مسائل پایین است و از طرف دیگر دنیایی که ولدمورت در حال بنا کردن آن بود محل امن و مناسبی برای نه آنها و نه هیچ کس دیگر بود.
البته با توجه به زندگی که هری داشت و اینکه خیلی سریع بزرگ شده بود ، شاید از افراد بالغ هم بیشتر میدانست اما جلوگیری از دستیابی ولدمورت به اهدافش ، وظیفه او بود و تا وقتی این کار را نکرده بود نمی توانست زندگی عادی داشته باشد. آن شب با این افکار هری به خواب عمیقی فرو رفت و تا صبح کابوس وحشتناکی دید.

ادامه داستان...